یه ماه و نیمه که دیگه اون آدم سابق نشدم! از وقتی دوباره دیدمش، از وقتی اول اومد توی ذهنم و بعد اومد توی دنیای واقعی! چهل روزه که هر روز بهش فکر میکنم و ازین چهل روز، اقلا بیست روز گریه کردم و رنج کشیدم. اما دوسش دارم حسین بهم گفت برو بهش بگو دیگه نیاد سمتت، گفت اگه خودت نمیری من میرم و بهش میگم یا بیا و باش، یا برو و دیگه هیچوقت نیا بهش گفتم خودم میرم اما نمیرم! دو ساله تو این فکرم که برم ببینمش و باهاش صحبت کنم، شاید خیالش بره از سرم و اونقدر نرفتم تا
دلم به بوي تو آغشته است سپيده دمان کلمات سرگردان برمي خيزند و خواب آلوده دهان مرا مي جويند تا از تو سخن بگويم . کجاي جهان رفته اي ؟ نشان قدمهايت چون دان پرندگان همه سويي ريخته است . باز نمي گردي ، مي دانم و شعر چون گنجشک بخارآلودي بر بام زمستاني به پاره يخي بدل خواهد شد . شمس لنگرودي
درباره این سایت